یک دنیا واژه پشتِ درِ مغزم پلاس شدهاند
که اگر وقت کنم ببافمشان به سر قلم
قطعاً اینجا را کمی نونوار خواهم کرد
امروز با رسیدن یک بستهی پستی که انتظارش را هم نداشتم
فعلاً بهانهای یافتهام تا کمی بنویسم
در سرمای اتفاقهایی که چند وقت اخیر از سر گذراندم
اینکه از طرف یک انتشارات برای چاپ کتاب حمایت مالی شوم یک خبر بسیدلگرم کننده بود
درست مثل لذت نوشیدن یک چای داغ در وسط برف برایم خوشایند بود
گرمای زیرپوستی دارد فکرکردن به اینکه نوشتههایت همانهایی که بچههایتهستند با رسمیت شناخته شوند
بروند به کتاب فروشیها
به کتابخانهها
به خانهها و خوانده شوند
درست نمیگوییم؟
قبلتر نوشته بودم نباید در بند این افکار چاپ کتاب باشم
و دلم میخواهد اگر نوشتهای هست آنلاین در اختیار کسانی که میخواهندمرا بخوانند قرار دهم
اما برای یک نویسنده رسمیت نوشتههایش قطعاً لذتبخشترین اتفاق است
هرچند با تمام این حرفها فکر میکنم از این حمایت مالی نتوانم استفادهکنم
تنها یادگاری برایم میماند که روزگاری وقتی از سر خستگی به نوشتههایمنگاه کردم
یادم بیاورد در همچین روزی چقدر دلگرم کننده حمایت شدم
درباره این سایت