محل تبلیغات شما

تنهایی قدم میزنم

و چقدر شمارِ قدم‌هایی که میشد هم قدم‌ات بشوند و نشدند

در رفته از دست‌هایم

نفس میکشم

و چقدر گذشته اما هنوز هم

هوای بی‌تو از گلویم پایین نمیرود

خیره به دور دورها غرق‌ات میشوم

و شمارِ امیدهایی که شاید دست‌هایت غریق نجات‌ام شوند را از یاد برده‌ام

میدانی همه‌ی این‌ها بازی روزگار بود

بازی جبرِ جغرافیایی که از من دورت کرد

بازی سرنوشتی که در حساب و کتاب‌اش کنار هم بودن‌مان به ضررش میشد

بازی دنیایی که از اول مرا با تو نخواسته بود

بیخیال من به دنیا آمده‌ام

که دلتنگ‌ات بمانم

به همان اندازه‌ای که نمی‌دانی

که پای‌ِ تو بمانم

به همان اندازه‌ای که نمی‌بینی

که دوست داشتن‌ات بچسبد به زندگی‌ام

به همان اندازه‌ای که نمی‌فهمی

 

نمیشود عشق را ترک کرد

در کم‌ات،کم می‌آورم

با یک فوت فروریخته بود

بازی ,هم ,اندازه‌ای ,تو ,بمانم ,میشد ,اندازه‌ای که ,به همان ,همان اندازه‌ای ,بمانم به ,که از

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Michael's site انشا تو انشا داستان های معنوی خرید ساعت مچی لاگوست طرح کلاسیک گل نرگس کی میرسد؟ Berita Teknologi نكات فنی راجع نرم افزار حسابداری مهران فروردین دست نوشته های یک ایرانی آزاد Lillian's blog تحقیق دانشگاه